خب الان نوبته سانازه ک براش داستان بسازم
داستان اول
تو خیابونا پر از تابلوها و بنرهایی ک روش نوشته sanaz ella...این اسم یه آتلیه فوق العاده پیشرفته و مدرن تو اردبیله
اونقدر مشتری داره ک از یه سال قبل باید واسه عکس گرفتن وقت بگیرن
تا این ک یه روز یه دعوت نامه واسه ساناز فرستاده میشه و اون قبول میکنه و میره به اون جایی ک دعوتش کردن
تو فردوگاه میان دنبالش و میبرنش به یه آتلیه و بهش یه صندلی رو نشون میدن ک روش بشینه و منتظر بمونه
چند دیقه بعد در باز میشه و دگزت وارد میشن...بعله ساناز تو ژاپنه و شده عکاس عشقاش
داستان دوم
ساناز تو یه بیابون در حال در آوردن یه چیزی از تو زمینه بعد از چندساعت یه اسکلت در میاره
شرو میکنه به نقاشی کشیدن روش بعد موقع رفتن جفت پا میپره رو کله اسکلته و... ترررررریک
بعد وقتی میرسه خونه میبینه تو تلوزیون دارن یه نفرو نشون میدن ک همون اسکلت رو پیدا کرده و بخاطر نقاشی های فوق العاده روش میلیاردر شده...ساناز غش موکونه میبرنش بیمارستان
وقتی چشماش رو باز میکنه یه پسر لاغر عینکی باروپوش سفید رو میبینه ک بالا سرش وایساده و میگه: جوووووون حالت چطوره عشقم؟(با این قیافه)
وساناز یه دل نه صد دل عاشقش میشه!
+ساناز فهمیدی ک ایده ش از کجا بوده دیگه؟
manam ayande mukhaaaaaaaaaaaaaam


اتفاقا دیشب داشتم به آینده تو می فکریدم
dovomi
bala b doooooooooooooooooor
خخخخخ
avalio dus dashtaaaaaaaaaaaaam
ذوق مرگ چیه بابا تفکراتت عالیه ...
مرسی

تبادل لینک؟
الان می لینکمت
فرض کن ساناز بسه یکی از معروف ترین عکاس های دنیاااااااااااااااااااا ... بخدا آرزوم موفقیت تک تک دوستای نتیمه :)
ایشالااااااااا میشه
یا یه نقاش معروف
تو و بقیه هم موفق میشین
من ک همیشه دعا میکنم به آرزوهاتون برسین
داستان اول عالیه .... رها یعنی این داستان سازیات عالیه ...
وییی چ کامنتی
ذوق مرگیدم
پسر لاغر : / عینکی : / روپوش سفید : /
بعد این آقا روپوش سفیده چکارست ؟
دکتره ؟؟ :/
بعد منم باستان شناسم
اولی خوب بود خووو
آره
شبیه اون خوابت نبود؟

اولی باید آیندت باشه دومی چرت بود ناراحت نشو
داستان اول عشق بودااااااااااااااااااااا
خودمم اولی رو دوس دارم دومی رو نوشتم برا جبران اون شوهر افغانی
جوووون?!....من باشم کیفی میفی چاقویی سرنگی چیزی باشه میکنم توش :D
عجیبه ها :|
خخخخ منحرف بود دیگه
آره عجیبه ولی ذهن خراب و متوهم من عست دیگر هر چیزی ممکنه اتفاق بیوفته